❤باتــــــــــــــلاق عشــــــق❤
پسر جون میکنی هرزه ای؟؟؟!!! و میری پزشو به دوستات میدی که با اینم اره؟؟؟!!! افتخار میکنی از 10تا کلمت 1000تاش فحشه و احترام گذاشتن به هیچکس رو بلد نیستی؟؟؟!!! که حضور نداشته باشی؟؟؟!!! و دختر واسه بازی دادنه؟؟؟!!! تو یه لحظه با هزار نفری؟؟؟!!! http://www.atishpare90.loxblog.com من در زندان دستانت به فکر خود کشی ام اگر روزی بر سر مزارم آمدی یک وقت حرف این و آن را برایم نیاوری کمی از خودت بگو کمی از عشق تازه ات بگو بگو که بیشتر از من دوستت دارد بگو که دشت شقایق مسافر دیگری هم دارد به شمع نیمه جان مزارم کن سوختنش را ببین بیشتر نگاهش کن با اینکه میداند لحظه ای دیگر می سوزد و میمیرد ولی می جنگد تا نیمه جان به دست باد نمیرد یکی از لذتهایی که دیگه ندارم اینه که تو این هوای سرد… سرما خوردم لحظه به لحظه چِـــکم کنه.. حالمو بپرســـه صد تا دکتر پیشنهاد بده و وقتی خونسردی منو ببینه خودش وقت بگیره و به زور ببرتم… هزار تا خوردنی مفید برام آماده کنه .. … کنارم باشه و نگرانـــــ و بیــدار… وقتی با کابوس از خواب می پرم… …. زندگی را از سر سطر شروع باید کرد رنگ آن بوی بهار است و نگاهش به چمن ، سبز و سبز و زیباست زندگی لحظه آغاز سلام است ، گرم باید کردش، شست آن را زریا وقتی است هر چه می گردم ط آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد . شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ، چه قدر دوســتت دارد ! و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد ! گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها حسرت ها را می شمارم و باختن ها وصدای شکستن را ... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم وکدام خواهش را نشنیدم وبه کدام دلتنگی خندیدم که چنین دلتنگــــــــــــــــم
خیلی سخته آدم کسی رو نداشته باشه…
چه کسی میگوید که من هیچ ندارم…؟ من چیزهای با ارزشی دارم ….! حنجره ای برای بغض … چشمانی برای گریه… لبهایی برای سکوت… ریه هایی برای سیگار… دستهایی برای خالی ماندن… چه کسی میگوید که من هیچ ندارم…؟ من چیزهای با ارزشی دارم ….! حنجره ای برای بغض … چشمانی برای گریه… لبهایی برای سکوت… ریه هایی برای سیگار… دستهایی برای خالی ماندن… پاهایی برای نرفتن…. شبهایی بی ستاره…. پنجره ای به سوی کوچه بن بست… و وجودی بی پاسخ….. پاهایی برای نرفتن…. شبهایی بی ستاره…. پنجره ای به سوی کوچه بن بست… و وجودی بی پاسخ…..
افتخار
افتخار میکنی هر روز با احساس یه دختربازی میکنی
... ... ...
که همه آویزونتن؟؟؟!!!
افتخار میکنی که هر شب مستی و نوعی از پارتی نبوده
افتخار میکنی که بگی اهل تعهد نیستی
احساس میکنی که خیلی شاخی که
نه عزیز من!!!
اینا افتخار نیست!!!
عقدس,کمبوده.
کافی است شباهنگام کمی از شاه توت های لبانت را
دزدکی نوش جان کنم
تو صبح زنی را می بینی که در زندان دستانت جان داده
یک خودکشی عاشقانه...
یک پایان تراژدیک . . . ..
ادامـــه مطـــلـــب
وقتی تب دارم…می خوابـــــم
به آغـوشش پنــاه ببرم
بگه آرومــــ بــــــاش ..مــــن اینجــــام…
زندگی بازی کودکانه است ، پاک و بی دغدغه، بی آلایش
زندگی آینه سفره هفت سین من است که در آن عید به رنگ عشق است.
زندگی آبی آبی است زلال و شفاف
باید انداخت در آن جسم و شنا باید کرد.
زندگی حوض پر آب و سمن است آبی اش باید کرد.
دست باید زد در آن دستها را پر زگل باید کرد.
لاجرم سیر نباید شد از آن
زندگی پنجره است، از دوسویش می توان او را دید.
شیشه اش جنس صفا هست و نگاهش به نماز
صدق و پاکیزگی و مهر و وفاست
زندگی تسبیح سبز مادر است ، دانه های عشق را باید انداخت در آن
زندگی فانوسی است در نگاه رهگذر ، راه باید پیمود ، سوز باید نوشید.
زندگی صندلی چوبی آن پیر بزرگ است ، که باید بوسید.
زندگی نقاشی است ، رنگ باید کردش
نفس گرم در آن باید کرد
نَــه ديگــر آغـوشـتــ اسـتــ نـَـه دستــانـتــ ، نـَـه لَبــانَـتــ نـَـه چِشــمـ خُمــارتــ
بــا ...
يـكــ فِنجـــانــ سكـــوت تَلــخ ، ............
فــــرو مـــي بـَـــرمـ حِمـــاقَتـــمـ را كـِــه دوستــت داشتـَـــمـ
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم . ..
نگاهم اما
گاهی حرف می زند
گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید . . .
چند وقتی است هر چه می گردم
هیچ حرفی بهتر از سکوت پیدا نمی کنم . ..
نگاهم اما
گاهی حرف می زند
گاهی فریاد می کشد
و من همیشه به دنبال کسی می گردم
که بفهمد یک نگاه خسته چه می خواهد بگوید . . .
آدم ها فقط آدم هستند
نه بیشتر و نه کمتر
اگر کمتر از چیزی که هستند نگاهشان کنی
آن ها را شکسته ای
و اگر بیشتر از آن حسابشان کنی
آن ها تو را می شکنند . . .
بین این آدم های آدم
فقط باید عاقلانه زندگی کرد نه
عـــــاشــــقانه . .
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…
نتونه به هیچکی اعتماد کنه…
هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,
آخرش برسه به یه بن بست …
تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه
به اون هم نمی تونه بگه…
خبری از آسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!
بهش محل هم نداده
تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …
خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…
яima |